مهندسی فرهنگ: تعریف، الزامات، نحوه اجرا (بخش ? از ?)
*شناخت فرهنگ را میتوان به اکتشاف اقیانوس تشبیه کرد. در سطح این اقیانوس هنگامی که سوار این امواج میشویم میتوانیم مصنوعات، آیینها و رفتارها را مشاهده کنیم و اینها نشاندهندة آن چیزهایی است که در اعماق این اقیانوس قرار دارد. اما برای مطمئن شدن باید زیر آب را نگاه کرد؛
- الزامات مهندسی فرهنگ
یکی از پیشنیازهای مهندسی فرهنگ، شناخت فرهنگ است. شناخت فرهنگ را میتوان به اکتشاف اقیانوس تشبیه کرد. در سطح این اقیانوس هنگامی که سوار این امواج میشویم میتوانیم مصنوعات، آیینها و رفتارها را مشاهده کنیم و اینها نشاندهندة آن چیزهایی است که در اعماق این اقیانوس قرار دارد. اما برای مطمئن شدن باید زیر آب را نگاه کرد؛ یعنی برای یافتن دلایل آنها (مصنوعات، آیینها و رفتارها) باید پرس و جو کرد. ارزشها و باورها، دلایل بروز رفتارهای خاص هستند. اما اگر کمی پایینتر برویم و عمیقتر بنگریم، فرضیات زمینهسازی را میبینیم که دستیابی به آنها کار سادهای نیست و باید از طریق تفسیر، آنها را استنتاج کرد. سطوحی را که فرهنگ میتواند از رهگذر آنها مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد بهشرح زیر میتوان نشان داد: در سطح بیرونی، مصنوعات یا دست ساختهها قرار دارد که شامل تمامی پدیدههایی میشود که دیده یا شنیده و احساس میشوند. مهمترین نکته در خصوص این سطح فرهنگ، این است که مشاهدة آن آسان و کشف رمز آن بسیار مشکل است. ارزشهای حمایت شده، هنجارها و مقرراتی هستند که اصول عملی روزمره را فراهم و اعضای گروه، رفتارشان را از آن طریق هدایت میکنند. مفروضات اساسی، عمیقترین سطح فرهنگ را تشکیل میدهند؛ زیرا به این مفروضات با دیده احترام نگریسته میشود و به منزلة امری معامله نشدنی با آن رفتار میشود. ارزشها میتوانند مورد بحث و گفتگو قرار گیرند و مردم میتوانند در مورد آنها به توافق برسند یا نرسند؛ اما مفروضات اساسی آنقدر مورد توجه و احترام هستند که اگر کسی به آنها اعتقاد نداشته باشد خود به خود طرد میشود. از اینرو، تغییر آنها بیاندازه مشکل است. وقتی از برنامهریزی در مورد هر موضوعی سخن گفته میشود منظور ایجاد تغییری آگاهانه درجریان تحولآن موضوع، مطابق خواست و الگوی ذهنی خود برنامهریز است. برنامهریزی به این معنا، زیرمجموعه فعالیتهای مهندسی (طراحی مجدد، نوسازی یا بهسازی) بهحساب میآید. دیدگاههای متفاوتی پیرامون برنامهریزی فرهنگی وجود دارد. طبق دیدگاه اول، فرهنگ بهدلیل ماهیت و معنویتش برنامهپذیر نیست. این دیدگاه، فرهنگ را امری درونی، معنوی و اخلاقی میپندارد. لذا عملاً فرهنگ را غیر قابل برنامهریزی توصیف میکند. در مقابل، دیدگاه دوم معتقد است استفاده از ابزارهای فرهنگی، فعالیتهای فرهنگی را شکل داده و هر یک از این فعالیتها بهنحوی فرهنگ جامعه را تحت تأثیر خود قرار میدهد. لذا برای استفاده بهینه از ابزارها و منابع فرهنگی و ساماندهی مسیر فعالیتها، سیاستگذاری و برنامهریزی فرهنگی غیر قابل انکار است. به بیان دیگر، دو رویکرد به ایجاد تغییر آگاهانه در فرهنگ وجود دارد. طبق رویکرد اول، فرهنگ از ساختار ویژهای برخوردار است. لذا دگرگونیها و تغییرات آن تابع ساز و کارهای درونی و تاریخی است و به هیچ وجه نمیتوان از بیرون، مطابق طرح و برنامهای خاص، تغییرات پیشبینی نشدهای را در آن پدید آورد (یعنی مهندسی فرهنگ امکانپذیر نیست). در رویکرد دوم، فرهنگ همانند سایر پدیدههای اجتماعی تلقی میشود. لذا برنامهریزی دراین زمینه میسّر و ضروری است. بنابراین، تجزیه و تحلیل آن و خلق مبتکرانة شرایط و فرصتهای جدید و نیز استفاده از روشهای کمّی؛ یعنی مهندسی فرهنگ، امکانپذیر و لازم است . میتوان گفت پاسخ به این پرسش (قابلیت برنامهریزی آگاهانه و مهندسی فرهنگ) کاملاً به برداشت ما از معنی و مفهوم فرهنگ بستگی دارد. اگر فرهنگ را شبکهای از معانی و نمادهای موجود در میان جمعی از انسانها بدانیم که به مرور ایام و با عبور از مجرای تحولات تاریخی شکل گرفته است، آنگاه این پدیدار انسانی، غیرقابل برنامهریزی و تغییر آگاهانه خواهد بود. با این معنا، فرهنگ را مصداق بسیاری از اصطلاحات رایج در حوزه اقتصاد و مدیریت، همچون برنامهریزی و هدفگذاری، یا در شکل افراطی مهندسی اجتماعی نمیتوان دانست. بر اساس گرایش دیگر که در حوزه مطالعات فرهنگشناسی و علوم اجتماعی به چشم میخورد، فرهنگ، دست ساختة برخی گروهها یا طبقات اجتماعی است. از این رو، همانند اقتصاد و صنعت قابل برنامهریزی و تغییر شکل هدفمند است. در نتیجه، یکی از الزامات مهندسی فرهنگ، انتخاب تعریفی از فرهنگ است که امکان ایجاد تغییر آگاهانه درآن وجود داشته باشد.
نکتة مهم دیگر، انتخاب نوع رویکرد به برنامهریزی تغییر آگاهانه است. در یک تقسیمبندی میتوان چهار رویکرد به برنامهریزی را مشخص کرد:
الف) برنامهریزی خردگرا: این دیدگاه اساساً متکی بر الگوهای ریاضی و نظر کارشناسی است؛
ب) برنامهریزی تعاملی: در دیدگاه تعاملی از طریق ایجاد ارتباط سازنده سعی میشود تفاهم جمعی برقرار شود؛
ج) برنامهریزی هماهنگساز: در این دیدگاه، هماهنگی میان سازمانها مطرح است که از راه طراحی چارچوبهای تشکیلات و شیوههای اجرایی امکانپذیر است؛
د) برنامهریزی چارچوبساز: اساس کار در این دیدگاه، رسیدن به یک یا چند ا??ب??ر سیاست برای هر وضعیت مشکلدار است. مراد از ا??ب??ر سیاست، گفتمان مسلط در یک حوزة معین اجتماعی است. نظریه برنامهریزی از دیدگاه سنّتی یا خردگرا که به طور عمده مبتنی بر نظر کارشناس متخصص و روشهای علمی تصمیمگیری است، به دیدگاههای جدیدی نظیر دیدگاه تعاملی یا دیدگاه هماهنگساز یا دیدگاه چارچوبساز تغییر یافته است. لذا در برنامهریزی برای ایجاد تغییرات آگاهانه در فرهنگ، پیروی از دیدگاههای جدید برنامهریزی بهخصوص دیدگاه چارچوبساز لازم است. علامه محمدتقی جعفری ضمن تشریح فرهنگ پیرو و فرهنگ پیشرو چنین بیان میدارد: مقصود از اینکه بشر در هر مورد که با نظام پیشرو حرکت و توفیق تکامل را به دست آورده است آن نیست که بشر میتواند با تجزبه و تنظیم تعدادی از قضایای کلیدی بهعنوان قوانین، حرکت و تحوّل تکاملی داشته باشد، بلکه منظور این است که انسانها در هر زمان و مقطعی از تاریخ، در هر موضوعی که با آگاهی و اطلاع از جوانب گوناگون آن موضوع، واقعیاتی را به دست آورده و آنها را بهصورت قانونی درآورده و از آنها تبعیت کرده است، حرکت و تحوّلش تکاملی بوده است. برنامهریزی فرهنگی، مقتضیات خاصی دارد و نمیتواند براساس الگوهای کلاسیک برنامهریزی منطبق باشد. برنامهریزی فرهنگی یک برنامهریزی نسبی است. فرهنگ چیزی نیست که بتوان آن را کاملاً در قالبهای کمّی تعریف، توصیف و برنامهریزی کرد. برای برنامهریزی فرهنگی، مدل ریاضی ویژهای وجود ندارد و هرگونه مدلسازی و شبیهسازی در این خصوص با مشکل مواجه خواهد شد.
آخرین نکته در مهندسی فرهنگ، توجه به پیچیدگی و عدم اطلاع دقیق از ماهیت فرایندهای پردازش سیستم فرهنگ است. هر گاه امکان آگاهی دقیق از ماهیت عملیاتی که بر روی دادهها انجام میگیرد میسّر نباشد، در مورد فرایند تبدیل، از اصطلاح جعبه سیاه استفاده میشود. در اینصورت با مطالعه تغییرات در درونداد، باید بهبررسی برونداد پرداخت و رابطه بین این دو را مشخص کرد. در مطالعه سیستم، میتوان اثر تغییر یک عامل را با ثابت نگهداشتن سایر عوامل، مطالعه، بررسی و اندازهگیری کرد و بدین طریق نسبت به مشخصات سیستم، دیدگاههای جدیدی کسب کرد. انجام چنین کاری با سیستمهای واقعی بهندرت ممکن میشود و اگر سیستم، سیستم پیچیدهای باشد، برای شناخت، درک و تجزیه و تحلیل رفتار اجزای سیستم بایست از پویاییهای سیستم بهره برد. پویاییهای سیستم، روش درک انواع مشخصی از مسائل پیچیده سیستم است. این رشته که قبلاً به پویاییهای صنعت موسوم بود، هماکنون در زمینههای مختلف مانند مدیریت پروژهها، برنامهریزی شهری، رشد جمعیت انسانی، درک آثار رشد نمایی و حالات آن در جهان متناهی، کاهش منابع طبیعی و حتی آزمون نظریههای پزشکی کاربرد دارد. مسائل موجود در این سیستمها از دو ویژگی برخوردارند:
1. پویایی؛ 2. ساختار بازخوردی.
براساس ویژگی پویایی، ابعاد کمّی و کیفی سیستم در طول زمان دستخوش تغییر میشود و براساس ساختار بازخوردی، سیستم در فرایند تحول خود در هر مرحله، به مرحله قبل و بعد خود اطلاعاتی را ارائه میدهد. فرهنگ به مثابة یک سیستم، ویژگی سیستمهای پویا را داراست؛ زیرا علاوه بر پیچیده بودن، همان گونه که در بحث تغییرپذیری فرهنگ ذکر شد، مدام در طول زمان دستخوش تغییر است و بسته به عوامل مختلف، نرخ تغییر هم میتواند متفاوت باشد و در هر مرحله از تحول خود، اطلاعاتی به مرحله قبل و بعد خود ارائه میدهد. پویاییهای سیستم بهعنوان یک علم چند وجهی و میان رشتهای، برای تدوین برنامههای راهبردی و کلان، ظرفیت و توان بالایی دارد و میتواند با تنوع مؤلفهها و متغیرها، به تبیین و پیشبینی رفتار پدیدهها بپردازد.
مهندسی فرهنگی؛ راهکار مقابله با تهاجم فرهنگی
در کنار عوامل متعدد و متنوع سختافزاری، عوامل غیرمادی و به اصطلاح "نرم"، همواره تأثیری تعیینکننده در نتیجه رقابتها و چالشها دارند. تشخیص صحیح زمان، مکان و نحوه مواجهه امری است که در گرو اعتماد ناشی از تسلط بر قوای موجود و در دسترس میباشد. "اعتماد" را میتوان خروجی نظامی مستقر و تثبیتشده دانست که امکان بقای توأم با پویایی را برای سیستم فراهم میسازد. تهاجم فرهنگی به مثابه یک چالش فقط زمانی میتواند برای نظام جمهوری اسلامی مثمرثمر واقع گردد که حضور فرهنگی خود را مبتنی بر مباحثی چون مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی شفاف و مستند ساخته باشد. در ادامه، مهندسی فرهنگی را به مثابه راهکار مقابله با تهاجم فرهنگی بررسی کرده و نتایج حاصله را بیان خواهیم کرد.
یافتن روشی برای استمرار شیوه گذشته استعمارگران در استثمار کشورهای مستعمره، دغدغهای بود که مدام در اندیشه سلطهگران پرورانده میشد. در همین چارچوب بود که تهاجم اروپاییان از حالت نظامی تغییر کرد و رنگ و بوی فرهنگی یافت. استعمارگران برای حفظ موقعیت خود و استمرار استثمار و بهرهکشی از جوامع زیر سلطه، پس از سلطه نظامی با اقدامهای حسابشده، تخریب فرهنگ جوامع زیر سلطه را آغاز نمودند و نظریههایی تدوین کردند که در حقیقت چیزی جز نظریه ناهنجار نژادپرستی نبود. بهعنوان مثال میتوان به سیاست جذب تدریجی اهالی بومی اشاره کرد که تلاش کموبیش خشونتآمیزی برای انکار فرهنگ زیر سلطه بود، و همچنین نظریه "آپارتاید" که براساس تسلط اقتصادی و سیاسی یک اقلیت نژادپرست بر مردم آفریقای جنوبی تدوین، و بهکار گرفته شد و مستلزم انواع جنایتهای تجاوزکارانه بر ضد انسانیت بود. شکل عملی آپارتاید عبارت بود از استثمار طاقتفرسای نیروی کار سیاهان، که با فجیعترین طرزی که بشریت تاکنون به خود ندیده بود در اردوگاههای متمرکز به بند کشیده، و سرکوب میشدند. این نمونههای عملی، معیاری است که با آن میتوان درام تسلط امپریالیستی بیگانه و مواجهه آن با واقعیت فرهنگی مردم تحت سلطه را سنجید. همچنین این نمونهها انعکاس پیوند دوجانبه وضعیت فرهنگی با وضعیت سیاسی و اقتصادی را در رفتار جوامع انسانی نشان میدهد. تجربه سلطه استعماری نشان میدهد که استعمارگر برای تداوم بهرهکشی، نه تنها نظامی برای سرکوب زندگی فرهنگی مردم مستعمره بهوجود میآورد، بلکه بیگانگی فرهنگی بخشی از جامعه را نیز سبب میشود و آن را گسترش میدهد. وی این عمل را یا توسط بهاصطلاح جذب مردم بومی، یا با ایجاد شکاف اجتماعی بین نخبگان بومی و مردم جامعه انجام میدهد.
بدینترتیب فرهنگ استعماری کوشیده است در زمینههای تمدن، جامعهشناسی و مردمشناسی، تسلط سیاسی و اقتصادی جوامع استعماری را توجیه کند، مثلاً آرای مربوط به تبعیض نژادی برای توجیه و مشروع جلوه دادن بهرهکشی قوی از ضعیف بهوجود آمده و بدینگونه فرهنگ استعماری کوشیده است این ستم را نوعی برتری طبیعی جلوه دهد. اصرار اغراقآمیز گروهی از اقتصاددانان، جامعهشناسان و تاریخنویسان استعماری درباب تأثیر آب و هوا و اوضاع اقلیمی در رشد اقتصاد و تمدن، از همین جا نشأت میگیرد. تمام نویسندگانی که درباره استعمار قلم میزنند، آشکارا یا به طور ضمنی به آموزش و پرورش نیز توجه میکنند." البرممی" نشان میدهد که چگونه وجوه تشابه و اختلاف میان نظامهای آموزشی کشور قطب و مستعمره هر دو علیه استعمارزده کار میکنند. مواد درسی و زبان تدریس در مدارس مستعمرات بهطرز حیرتانگیزی نظیر مدارس کشور قطب، بهویژه مدارس مخصوص فقراست. در مدارس ابتدایی توجه خاصی به زبان، ارزشها و هنجارهای اروپایی (مسیحیت) و تحقیر همه آنچه سادهبینانه است میشود.
تاریخی که به استعمارزده میآموزند تاریخ کشور خود او نیست. گویی همه چیز خارج از موطن او روی داده است. کتابها از جهانی با او سخن میگویند که ذرهای یادآور دنیای خودش نیست. معلمش راه و رسم پدرش را دنبال نمیکند؛ او دیگر جانشین شکوهمند و رهاییبخش پدرش نیست. مدارس مستعمرات در عین حال فقط برای عده معدودی ساخته شده است. با سواد کردن به معنای اروپایی آن بهطور کلی افزایشی نیافته است و شیوههای پیشین آموزش و پرورش نیز به لحاظ پیوند نزدیک خود با فرهنگ استعمارزده تحقیر میشوند. آفریقاییها خیلی زود متوجه شدند قدرت از آن کیست و در وضعیت استعماری فقط آموزش نظری اروپا را خواستار شدند. اگرچه این نوع آموزش ارتباط چندانی با واقعیت زندگی آنها نداشت، این تنها راه رهایی از فقر و فقدان فرهنگی بود که وضعیت استعماری بر او تکلیف میکرد. ولی رفتن به مدارس نظری اروپایی نوعی دوگانگی مداوم در استعمارزده بهوجود میآورد. "البرممی" استدلال میکند که دو زبانی بودن موجب بروز یک جامعه فرهنگی استعمارزده میشود که هیچگاه بهکلی ریشهکن نمیشود. دو زبان داشتن صرفاً به منزله در اختیار داشتن دو وسیله نیست، بلکه درواقع به معنای مشارکت در دو قلمرو روانی و فرهنگی است. در اینجا، دو جهانی که با دو زبان مجسم و مفهوم میشوند در ستیزند؛ این دو زبان، زبان استعمارگر و زبان استعمارزده میباشد. بالا بودن درصد ملتهایی که ترجیح میدهند پس از استقلال رسمی همچنان روابط نزدیکی با کشور استعماری سابق خود داشته باشند گواه موفقیت آموزش استعماری در "همانندسازی" تحصیلکردگان مستعمره در نظام فرهنگی و اقتصادی جهانی کشور استعمارگر است. موقعیت استعماری، فرهنگ ملی را تقریباً در کلّیت خود متوقف میکند. در چارچوب سلطه استعماری، فرهنگ ملی و ابداعات و دگرگونیهای فرهنگی نه وجود دارد و نه میتواند وجود داشته باشد. در زیر سلطه استعماری، فرهنگ ملی، فرهنگی مطرود است و ویران کردنش طبق نظام و نظم بهوسیله استعمار دنبال میشود. در پایان یکی دو قرن استثمار، دورنمایی از فرهنگ ملی بهوجود میآید که خشک و بیفروغ است و در آن از خلاقیت و جوشش خبری نیست. هر فرهنگی برای اینکه شکفته شود به چارچوب و ساختمانی نیاز دارد، اما بهطور مسلم ویژگیهایی که زندگی فرهنگی استعمارزده را میسازند، در رژیم استعماری از بین میروند یا فاسد میگردند. دیگر اینکه این فرهنگ، که در قدیم زنده و به روی آینده باز بود، حال بسته میشود و محبوس و در غل و زنجیر اختناق و مقررات استعماری میخشکد. چنین فرهنگی که هم هست و هم مومیایی شده است، علیه اجزای خود به کار میافتد. مومیایی شدن فرهنگ، تفکر فردی را هم مومیایی میکند. از طرف دیگر اروپاییان برای نادیده گرفتن و بیاعتبار کردن فرهنگهای زیر سلطه، استعمارزدگان را بدون فرهنگ و تمدن معرفی مینمایند.
موس، جامعهشناس فرانسوی، تمدن را اینطور تعریف میکند: "مجموعه پدیدههایی به قدر کافی متعدد و به قدر کافی مهم که در تعداد قابل ملاحظهای از سرزمینها بسط یافته باشد." میتوان از این مطلب چنین نتیجه گرفت که فرهنگ، تمدنی است خاص یک جامعه یا یک ملت که هیچ جامعه و ملت دیگری در آن شرکت ندارد و مُهر ملت یا جامعهای خاص بهنحوی پاکنشدنی به روی این فرهنگ خورده است. بهعبارت دیگر فرهنگ همواره عبارت است از زندگی یک جامعه، و بدینترتیب هر فرهنگی اختصاصی است چون محصول ارادهای ویژه و واحد است. در نتیجه هیچ ملّت و هیچ جامعهای بدون فرهنگ و تمدن یافت نمیشود و این ادعای استعمارگران که کشورهای تحت سلطه خود را بدون فرهنگ و تمدن معرفی مینمایند، بهمنظور تداوم سلطه میباشد. بنابراین فرهنگها در جهان گوناگوناند و هیچ فرهنگی دشمن فرهنگ دیگر نیست. پس باید میان فرهنگها گفت و شنودی سالم و سازنده برقرار گردد تا هر فرهنگی در تماس با فرهنگ دیگر پیراسته و آراسته شود. امامخمینی(ره) در این باره میفرماید: "استقلال فرهنگ، استقلال جامعه؛ بیشک بالاترین و والاترین عنصری که در موجودیت هر جامعه دخالت اساسی دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساساً فرهنگ هر جامعه هویت و موجودیت آن جامعه را تشکیل میدهد و با انحراف فرهنگ، هرچند جامعه در بعدهای اقتصادی، سیاسی، صنعتی و نظامی قدرتمند و قوی باشد، ولی پوچ و پوک و میانتهی است. اگر فرهنگ جامعهای وابسته به فرهنگ مخالف باشد و از آن مرتزق گردد، ناچار دیگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف گرایش پیدا میکند و سرانجام در آن مستهلک میشود و موجودیت خود را در تمام ابعاد از دست میدهد. استقلال و موجودیت هر جامعه از استقلال فرهنگ آن نشأت میگیرد و سادهاندیشی است که گمان شود با وابستگی فرهنگی، استقلال در ابعاد دیگر یا یکی از آنها امکانپذیر است. بیجهت و از روی اتفاق نیست که هدف اصلی استعمارگران، که در رأس تمام اهداف آنان است، هجوم به فرهنگ جوامع زیر سلطه است."